قدیما همه چیزهایمان بوی ماندن می داد …
آن روزها حتی بیسکویت ها هم مادر بودند ولی حالا شده اند : های بای !
.
.
هیس …
حواس تنهایی ام را با خاطرات باتو بودن پرت کرده ام
بگو کسی حرفی نزند
بگذار لحظه ای آرام بگیرم …
.
.
دست خالی که نمیشود به پیشواز خاطره رفت !
من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه میافتم …
.
.
دلم که گرفته باشد باصدای دستفروش دوره گرد هم گریه میکنم!
چه رسد به مرور خاطرات باهم بودنمان…
.
.
گاهی باید فاتحه خاطره ای رو خوند !
وگر نه همون خاطره فاتحه تو رو می خونه . . .
.
.
کوه های غرورم از گناه رفتنت آب شده ؛ تا قبل از سیل برگرد …
سیل که بیاید همه را با خود می برد حتی خاطراتت را !
.
.
کاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود
تا هروقت از سر دلتنگی به رویش دست می کشیدم ،
تو از درونش با آرزوی من بیرون می آمدی …
.
.
یادت هست ، خیالت هست ، خاطراتت هست
فقط کمی جای تو خالیست ، نمی آیی ؟
.
.
درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم
و به آنها وابسته می شویم
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد
باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم
.
.
اینقدر خیره میشدند به لحظه های شیرینمان
که اینـــک
فقط خاطره های خوش عذابم میدهتد
ولی من که به شوریِ چشم اعتقاد نداشتم . . !
.
.
کاش خودت هم مثل خاطراتت
برای ماندن سرسخت بودی . . .
.
.
مرا که میشناسی
وسواس دارم
وقتِ رفتن
تمام خاطرات را تا میکنم
میگذارم کنجِ گنجه
بویِ نفتالین که مشامشان را پر کند
تمامِ بیدها
مجنون می شوند…!
.
.
اینجا
کسی
بر زمین افتاده
تو با خاطراتت
از رویش
رد شدی و رفتی...
.
.
زندگی یعنی یک نگاه ساده
تنها چند خاطره…
و
تنها چند لحظه…
زندگی یعنی همین، نگاهی به یک عکس ساده
.
.
تکثـــیر مــے شـــونــد و نــمے مــیرند …
سلـــولـــ های خـــاطـــره ات در مـــن …
.
.
آقـــای شــهــردار!
بگویید انقـدرعوض نکـنند رنـــگــــ و روی ایـــن شـهر لعنتی را …
این پیاده روها ، میــدان ها ، رنگ و روی دیوارها ،
خــــاطـــراتــم !
دارنـــد از بـیـنــــــ مــیـــــ رونــــد . . .
.
.
جـور مـیـکـنـد خـدا در و تـخـتـه را بـا هـم
آن طـور کـه تـو و مـرا آشـنـا کـرد ؛
تـو شـدی خـاطـره سـاز و مـن خـاطـره بـاز...
.
.
طَبیــــب را خَـــــبر کـــُنید
به یاد آوَردم
یاد آن روز تَـــــلخ
آن بَدرَ قــــه
پشــــت قــَـدم هایَــــش را کاسه چَشــــــمانم خیس کــَـرده
به یاد آوردَم
که از اَزل دیوانـــــه بــــوده
نمیدانـَــم
دیوانه ی کــُـــدام دیوانه بـــــودم
که مــَـرا گوشـــــه نِشین این ویــــــرانه کرد
نَه نَه
مَن تـــــــنها خود را فَرامـــوش کرده ام
او هَمیشه هســـــت…
هَمین جا کنــــار مَن در خاطـــــــــراتم…
.
.
کنارم که بود میگفت
نترس همیشه کنارتم…
وقتی رفت گفت
تنهایی که ترس نداره...!!!
.
.
تــــو زندگــــی خـــیلی از مـــا یــــه
شبــــایی بـــوده
که فقط خـــــدا میـــدونه……..
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 58 | shahin22 |
![]() |
0 | 49 | shahin22 |
![]() |
0 | 57 | shahin22 |
![]() |
0 | 56 | shahin22 |